خاطرات دوستان

ازنوشتن اسامی دوستان معذوریم

 

یه بار با یه بنده خدایی دعوام شد در حد بزن بزن!!!بعد یهو دیدم وسط دعوا نشست شروع کرد خندیدن گفتم واسه چی میخندی؟؟گفت چرا وقتی مشت میزنی مثل این فیلم هندیا صداشم در میاری؟؟؟

 

*

*


زمستون مریض بودم بد رقم رفتم امپول بزنم ، پرستاره گفت برو بخواب رو تخت ، شلوارت رو بکش پایین تا بیام
منم دیدم تخت تو اتاق خالی هست رفتم کشیدم پایین و خوابیدم رو تخت
یه 10 دقیقه گذشت دیدم هی صدا میزنه اقای ...منم صدا زدم اینجام
اومد زد زیرخنده گفت چرا اینجا خوابیدی
...گفتم برو تزریقات نه اتاق انتظار
برگشتم دیدم پشت سرم 20 تا ادم رو صندلی نشستن و من 10 دقیقه داشتم براشون نمایش میدادم
با اعتماد به نفس کشیدم بالا رفتم بیرون
*
*
 

 

دوستم پرستاره تعريف ميكردكه رفته بوده واسه مصاحبه استخدامي يه اخوندي نشسته بود پشت ميز من در زدم كه وارد اتاق بشم .(واسه مصاحبه گفتن چادر بپوشي بهتره منم چادر سرم بود ولي اولين بارم بود)چادر زير پام گير كرد سكندري خوردم با سر رفتم تو ميز حاج اقا.حاجي حول شد از جاش پريد گفت خواهرم حواست كجاست نزديك بود اسلام به خطر بيفته!


*

*


یه مدتی بود که رفته بودم تو کار شارژ کپسولهای آتش نشانیو پول خوبی از اینکار بدست میاوردم. همکارم از بیرون کپسول میاوردو منم تو حیاط خونمون پودر تزریق می کردم. یه روز که مشغول کار بودم مدام موهام که خیلی ام بلند شده بود میومد تو صورتمو اعصابمو خورد می کرد. آخر مجبور شدم رفتم تو خونه یکی از این گلسرهای خواهرمو برداشتمو موهام جمع کردم و رفتم مشغول کار شدم.همینطور که مشغول کار بودم دیدم یه جماعتی تو ک...وچه دعواشون شده و دارن داد و هوار می کنن. اول اهمیت ندادم بعد دیدم تعدادشون زیاد شده پریدم بیرون از خونه و شروع کردم به جدا کردن مردم. سمت هرکی می رفتم تا منو می دید میزد زیر خنده و دعوا یادش می رفت.بعد از 1 دقیقه کلا دعوا تموم شدو هره کره خنده راه افتاده بود. یکی دو نفر هم بهم گفتن : داداش خیلی خوشگل شدی یا دخترا بهم می گفتن جیگر کدوم آرایشگاه میری. منم از همه جا بیخبر فکر می کردم صورتم پودری شدهو مثلا یکم سفید شده، ایناهم دارن مسخره ام می کنن.
منم که دیدم دعوا تموم شده گفتم برگردم خونه ادامه کارمو انجام بدم که دیدم پدر و مادرم از ته کوچه دارن میان. تا منو دیدن مادرم زد تو سرش گفت خاک عالم بر سرت. بابام ام گفت کره خر دیوث اینکارا چیه می کنی آبرومونو بردی تو محل. من که از همه جا بی خبر بودم گفتم مگه چیکار کردم . بابام گفت او ماسماسک چیه رو سرت. تا دست زدم به سرم خشکم زد. از تو شیشه ماشین که پارک شده بود تو کوچه دیدم یه گلسر قرمز قد یه کف دست (بزرگ ترین سایز موجود در بازار) وسط کلم داره برق میزنه.تا یه هفته روزها تو کوچه نمی رفتم، شبهام 10 به بعد میرفتم بیرون.


*

*


یه روز تو کلاس نشسته بودم که دیدم سه ،چهارتا از دوستام دارن پچ پچ می کنن. شصتم خبردار شد که می خوان یه غلطی بکننو طبق معمول مدرسه رو به گند بکشند. منم فضولیم گرفتو رفتم تو جمعشون.
فهمیدم یکشون لاجورد اورده ،می گه اگه اینو با آبلیمو قاطی کنیم خیلی بوی گندی میدهو همه سر کلاس حالشون بد میشه. سریعا یه اتحاد 5 نفره تشکیل دادیمو یکی از بچه ها از مدرسه پیچوندو رفت آبلیمو خریدو ما هم دست بکار شدیم.
پشت ...تمام شوفاژها از این معجون ریختیم. ناگفته نماند که خودمون داشتیم از بوی گندش می مردیم. بعد از یک ساعت مدرسه بوی توالت عمومی گرفته بود. مخلوطی از بوی واجبی و پوشک بچه.
کار بجایی رسید که همه کلاسها رو تعطیل کردنو بچه هارو اوردن تو حیاط. مدیرو ناظم و معلمها هم مونده بودن که این بو بد از کجاست. خلاصه اون روز هیچکسی سر کلاس نرفت. ما هم خوشحالو خندان به خونه رفتیم.
فرداش که رفتم مدرسه تا رسیدم دیدم 2 تا از ناظمها کت بسته گرفتنم بردنم تو دفتر مدیر. دیدم بچه هام اونجان .شصتم خبردار شدکه موضوع لو رفته.
سریع پرونده هامونو درآوردن گذاشتن زیر بغلمونو زنگ زدن والدینمون هم اومدنو از مدرسه اخراجمون کردن. پدر مادرامون یه هفته دوندگی کردن تا قرار شد مدیر به شرط عذر خواهی ما در سر صف ،مارو ببخشه. روزی که قراربود عذر خواهی کنیم مدیر مدرسمون رو به بچه های مدرسه گفت : اون بی شعورهایی که مدرسه رو به گند کشیدن اومدن عذر خواهی کنن و قول بدن دیگه همچین غلطی نکنن. بعد مدیر 5 نفرمونو صدا کرد بریم پشت میکروفن و عذرخواهی کنیم. تا اومدیم جلو و بچه مارو دیدن تا 10 دقیقه برامون صوت و کف زدن. بعد مدیرمون که حسابی کنف شده بود و دید که ضایع شده گفت نفری 5 نمره از انضباطتون کم می کنم. ما هم خوشحال مثل مامور 007 که از عملیات موفق برمیگرده به سر کلاس رفتیمو تا یه هفته سوژه خنده داشتیم
*
*
 
 
*****************
راستی کسی خاطره ی جالب وخنده داری نداره بگه بخندیم....



نظرات شما عزیزان:

مارکوپولو
ساعت19:47---4 خرداد 1391
یک
پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریـــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــم

سرشار می کنــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کـــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــرد

یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:,

] [ 15:18 ] [ رویاحسینی زاده ]

[ ]

>

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

ADD FAVORIT

explorer blog

Use Advanced Search

JavaScript Codes

کد حرکت قلب

[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir ]
مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ،